آنکه نمی تواند نهفتنی ها را پنهان کند. (از ناظم الاطباء). کم شکیب. تنک حوصله: دهان یار که درمان دردحافظ داشت فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود. حافظ. رجوع به تنک حوصله و تنگ حوصلگی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود، فرومایه و کمینه. (ناظم الاطباء)
آنکه نمی تواند نهفتنی ها را پنهان کند. (از ناظم الاطباء). کم شکیب. تنک حوصله: دهان یار که درمان دردحافظ داشت فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود. حافظ. رجوع به تنک حوصله و تنگ حوصلگی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود، فرومایه و کمینه. (ناظم الاطباء)
تنک دل. کنایه از کسی که اخفای مال و راز نتواند کرد. (آنندراج). کم صبر و کم تحمل. کسی که بردبار نباشد. کسی که قادر به خویشتن داری نباشد: ای بی جگر از تلخی عالم گله بگذار این می به حریفان تنک حوصله بگذار. صائب (از آنندراج). در سینۀ ما بود نهان راز محبت شد اشک تنک حوصله غماز محبت. منیری (از آنندراج). شمه ای از غم هجر تو به بلبل گفتم آن تنک حوصله رسوای گلستانم کرد. ؟ رجوع به تنگ حوصله شود
تنک دل. کنایه از کسی که اخفای مال و راز نتواند کرد. (آنندراج). کم صبر و کم تحمل. کسی که بردبار نباشد. کسی که قادر به خویشتن داری نباشد: ای بی جگر از تلخی عالم گله بگذار این می به حریفان تنک حوصله بگذار. صائب (از آنندراج). در سینۀ ما بود نهان راز محبت شد اشک تنک حوصله غماز محبت. منیری (از آنندراج). شمه ای از غم هجر تو به بلبل گفتم آن تنک حوصله رسوای گلستانم کرد. ؟ رجوع به تنگ حوصله شود